دیالوگ در نمایشنامه آنتیگونه به روایت هماوازان
آنتیگونه نام نمایشنامهای از نمایشنامه نویس معروف یونان باستان به نام سوفوکل است. سوفوکل در این نمایشنامه داستان دختری را روایت میکند که عمویش پادشاهی را از پدر و برادر او با کمک برادر دیگرش غصب کرده است. آنتیگونه اولین نمایشنامه از سه گانۀ سوفوکل است. البته این نمایشنامه روایت کنندۀ پایان زندگی خاندان اودیپوس است. ولی قبل از دو نمایشنامه قبلی یعنی اودیپوس فرمانروا و اودیپوس در کلونوس نوشته شده است. بهتر آن است که برای فهم بهتر نمایشنامه آنتیگونه ابتدا آن دو را بخوانید.
در اینجا به بخشی از دیالوگ در نمایشنامه آنتیگونه اشاره میکنم. اما در پست دیگری دربارۀ این نمایشنامه بیشتر صحبت خواهم کرد. البته این دیالوگها روایت هماوازان از شرایط آنتیگونه به صورت شعرگونه است.
هر جا که دیالوگ در نمایشنامه مجدد شروع شود و دیالوگ قبلی به پایان رسد، من یک مثبت خواهم گذاشت.
+ خورشید، ای خورشید رخشان!
هرکز نتافته است از پرتو تو زیباتر
پرتوی بر هفت دروازۀ شهر تبس.
خوش برآمدی
_ای چشم روشن روز_
از فراز نهر «دیر که»
تا بتابی بر پیکر دشمن
که با سپر سپید و سلیح کران
شتابان و هراسان در دست میگریخت.
+ لختی درنگ کرد
بر بام خانههای شهر
و منقار گشود
بر هفت دروازۀ محصور در حلقۀ نیزههای
خون آشام.
اما
پیش از آنکه دهانش
از خون پاک ما رنگین شود،
یا آنکه مشعلش
برج بلند ما را به آتش کشد،
پشت به هزیمت داد و گریخت.
آری، شهر تبس
سیاه میکند
روز نبرد را بر دشمنان خویش.
+ مردی که دل آکنده به کین بر شهر ما تاخته بود،
مشعل آتشش در دست،
سرنگون گشت و بر خاک فرود آمد.
و خدای جنگ سپاهیان را
هر یک مشتی بر فرق کوفت و
پریشان و پراکنده ساخت.
+ اینک پیروزی فرخنده فال
به سوی ما میآید
تا درود جانانۀ جنگجویان تبس را
پاسخ دهد.
بیایید اکنون،
تا آن جنگ پلید را از یاد ببریم
و به معبد پاک خدایان در آییم
و شب همه شب
در پیشگاه باکوس پای بکوبیم.
باکوس_
خدایی که سرزمین تبس را
از پایکوبی خویش میلرزاند.
+ ای کرئون، پسر منویکئوس،
شنیدیم رأی تو را،
چه دربارۀ دوستان این شهر
چه دربارۀ دشمنانش.
فرمانت رواست،
هم دربارۀ مردگان،
هم دربارۀ زندگان.
اینک شما پاسدار این فرمان باشید.
+ جهان سرشار از شگفتی است
و شگفتیترین شگفتیها مردم است.
اوست
که میراند بر دریاهای مواج مشوش؛
که میگذرد از خیزابهای هنگفت خروشان؛
که میآید و میرود
_سال از پی سال_
بر پهنۀ زمین جاویدان
_بزرگترین خدایان_
و میخراشد و میفرساید
سینۀ خاک را
به تیغۀ آهنۀ و زور چارپا.
پرندگان هوا را به دام،
چرندگان زمین را به کمند،
ماهیان دریا را به تور،
اسیر میکند.
بر گرازندگان دشت و درندگان کوه
مهار میزند.
بر یالِ افشانّ اسبان و گردن ستبر گاوان
یوغ مینهد.
آموخته است خویشتن را
زبان گویا و اندیشۀ بلند و شیوۀ شیرینِ
زندگانی شهر.
برکنار است
از آسیب برف و آزار باران.
از آنکه او را گنجینهای است سرشار
که از فزونی روزها
کاستی نمیگیرد.
مرگ است و بس،
که مردم در پایش پشت میشود
و چارۀ دردهای بیدرمان، او را چاره نمیکند.
صنعتگریهای شعور شگرفش
از حد وهم بیرون است و باز او
گاه راهِ نیکی و گاه راهِ بدی میپوید؛
و چون قانون سرزمین خویش را از آئین خدایان
_که به حکم سوگند بر عهده دارد_
بازنشناسد،
در رفعت فرمانروایی شهر
خیرهسرانه دل به تباهی میدهد.
پای چنین کس از خانۀ من بریده باد،
و نماش مرا هرگز با یاد مباد!
شهادت چشمانم را باور ندارم!
ولی انکار نمیتوانم کرد.
میشناسم او را _آنتیگونه، دختر اودیپوس.
دختر سیاهروز پدری نگونبخت.
مباد آنکه تو را
به گناه شکستن فرمان پادشاه
گرفتار کرده باشند!
در این جا دیالوگ در نمایشنامه توسط هماوازان به سبک شعر تا پایان اثر آمده است. در این نمایش هماوازان به سان مردمی عمل میکنند که هم طرفدار کرئون می باشند و هم با آنتیگونه همدردی مینمایند.
دلایل بررسی دیالوگ در نمایشنامه
دلایل پرداختن به بخث دیالوگ در نمایشنامه را میتوان:
· کمک به رشد دیالوگنویسی
· فهم نحوۀ دیالوگ نویسی نمایشنامهنویسان برتر
· کمک به ویراستهنویسی
بیان نمود.