جلوی تلی از آوار ایستاده بود. دستهای خود را بر سر گذاشته بود. از چشمان زینب اشک بر روی گونههای او جاری گشت. بوی خاک به مشام او میرسید. صدای دستگاههای مختلف که مشغول برداشتن آوار بودند، به گوش میرسید. زینب نگاهش به آوار خشک شده بود. همهمهای در میان…